فکرش را هم نمی کردم که این بهار بخواهد با چنین چالش وحشتناکی رو به رو شود حتی ، امسال به جای شکوفه زدن درختان شاهد جسم و بی جانشان بودم .

من نمیخواهم گلایه کنم اما به یکباره احساس کردم غم سنگینی به دلم  هجوم آورده ؛ (

این روزها یکی از بزرگترین لذت های زندگیم این است که در اینترنت عکس های بهار را جستوجو کنم و از تماشایشان لذت ببرم و با تصور تماشای حقیقت این عکس ها در روزهای آینده لبخند بزنم و جانم از شوقی بی پایان لبریز بشود .

 اما .

وقتی برفها باریدند با غضب تماشایشان کردم اینها همان برفهایی بودند که اگر  چندی پیش اگر قدم رنجه می نمودند و تشریف می آوردند  شک ندارم که به گرمی از آنان استقبال می کردم و باعث میشدم در گرمای آغوشم آب بشوند .

اما خب از من نخواهید وقتی چنین مشتاقانه انتظار بهار را می کشم با آغوشی باز از این مهمان های ناخوانده استقبال کنم . 

به هر حال دلیل نمی شود که من با غضب به رحمت خدا نگاه کنم و ملامت آمیز سایه ی نگاهم را روی برف هایی بیندازم که گوشه و کنار خیابان یخ زده :)

من میخواهم خوش بینانه همه ی این اتفاقات را به شوق حضور بهار تماشا کنم .

همان طور که گفتم به دنبال عکس های بهاری در اینترنت بودم که به یک باره چشمم به عی افتاد که روی زمین خوابیده بود و قاصدکی را فوت می کرد ، یاد آرزوهایم افتادم .

آرزو هایی که نشاید با قاصدک اما شک ندارم که به عرش آسمان رسیده اند . 

لبخند دختر در آن عکس چنان زیبا بود که همه ی خاطره  های دل نشینم در روز های زیبای بهاری مقابل دیدگانم جان گرفتند،عکس را در گالری ام سیو کردم و به عنوان والپیپر تبلتم انتخاب کردم تا بتوانم هر چه که می توانم تماشایش کنم . دوست داشتم آن عکس را ساعت ها مقابل دیدگانم نگه دارم تا فراموش نکنم چه قدر آرزو های زیبا دارم که باید شاهد به سرانجام رساندشان باشم ، هر چند شاید نیمی از آرزوهای این روزهایم با قاصدک های آرزو به آسمان رویا هایم به پرواز در آمدند اما انگار زمین حاصلشان چندان حاصلخیز نبوده ، نمی دانم شاید  هم من هنوز زودتر از آنجه که انتظار می رود درباره ی به بار نشستن قاصدک ها قضاوت کرده ام .

آرزو هایم آرزو های زیبایم، آن روز که سوار بر مرکبتان شما را روانه ی آسمان آبی رویا هایم می کردم یک درصد هم فکرش را نمی کردم که شاید به وقوعدپیوستن تان با چنین چالشی رو به رو شود و شاید به تعویق بیفتد و شاید هم هیچ گاه به وقوع نمپیوندید. آخر شما که دیگر بهتر از هر کسی می دانید که تصور من از روز های آغازین بهار و حتی چندی پیش از آن چگونه است !!!

آری اینکه نفس بکشم و نفس بکشم و در این هوای بهاری سر مست عطر گلها و شوق حضورشان در استقبال از بهار باشم نه اینکه ماسک بزنم واز هوای بهاری فرار کنم  ،آخر من عادت کرده ام که عید همه ی اعضای خانواده در کنار هم باشیم  بی آنکه  نگران فاصله هایمان باشیم ، با هم و در کنار هم بخندیم. لباس نو بپوشیم و به دیدن بزرگتر ها برویم .

نه اینکه .

چه بگویم ظاهر این روز های شهر را دیوانه ساز های آزکابان بوسه زده اند ؛سرد و خشک و خالی ،روح شاد شهر مخصوصا در این وقت سال از قالبش فرار کرده و تنها جسم شهر مانده و جسم شهر .

می دانم ، می دانم که دارم بیهوده گلایه میکنم اما وفتی می شنوم که دیگران با غصه می گویند :(( ولش کن خوته تی برای چه ؟؟)) قلبم در سینه فرو می ریزد :(

با این همه شاید به این وحشتناکی که توصیفشان کرده ام نباشد ،اما در وجود من چنین تداعی شده است و من باز هم مشتاقانه منتظر بهارم و دوست دارم از اعماق وجودم به بهار بگویم .

من مشتاقانه منتظر حضور با شکوهت خواهم ماند هر چقدر که دیر بشود مهم نیست ، من منتظرت خواهم ماند تا خودت بیایی و با لطافت و گرمای مادرانه ات تک تک قاصدک های رویا هایم را برویانی . و من در کنار تو باشم نفس بکشم ، بخندم و  از شوق لبریز بشوم . آخر خودت که می دانی حضور تو با وجود من چه می کند بیا و با گرمای وجودت سرمای گزنده ی این روز ها را از شهر پاک کن بیا که بی تابانه مشتاق حضورت هستم

پ.ن: بخش اول که مربوط به برف هاست را چند روز پیش نوشتم اما چون آن شب نصف نوشته ام پاک شد ماند برای امروز:) 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت فراحفاظ آموت استارتاپ های آموزشی لوتوس بهترین وبلاگ دانلود آهنگهای جدید ترکی طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...! وبلاگ محسن صالحی فرد پروژه خرازی // قیمت امتیاز پروژه شهید خرازی سپاه // امتیاز خرازی از محبت آب آتش می شود!