می دانم چرا نمی توانم دست به قلم ببرم و احساساتم را باخیال راحت بیرون بریزم.
اولین دلیلش این است که اگر مدت ها ننویسی بعد آن مدت آن قدر اتفاق افتاده که نمی دانی باید از کجا شروع کنی تا چیزی از قلم نیفتد .
دومینش شاید به این دلیل باشد که دفتر خاطراتم تمام شده و من مدت هاست که درست و حسابی خاطره ننوشتهام.
سومینش هم این است که آخر نمی شود که همه چیز را گفت و اجازه داد از درونت به بیرون رخنه کند ، باید به اصول دورن گرایی خود ادامه داد :))))
امسال هم با پرچم مشکی یا اباعبدالله راهی جاده ی بهشت شدم و چه بگویم اصلا می شود بهشت را توصیف کرد آیا ؟ حرف مرا آن کسی میفهمد که خودش این بهشت را تجربه کرده . درست نمی گویم؟
امسال هم پر از تجربیات و حس های شیرین و جذاب متفاوت بود ، وقتی دلت می گرفت و مداحی یا روضه گوش می دادی قوایی به پاهایت هدیه می شد که اصلا نمی فهمدی چگونه عمود ها از پس یکدیگر طی می شوند .
حقیقت این است که در این راه حسابی به من سخت می گذشت و پاهایم درد می گرفت اما همیشه خود را دل داری می دادم که اگر من درد داشتم حضرت رقیه و حضرت زینب چه کشیدند ، اصلا تمام من فدای خستگی ها و درد های شما ،این درست است که من خسته بودم اما دیگر کسی کتکم نمیزد درست است که من درد داشتم اما مجبور نبودم روی خار های بیابان پا به رهنه بدوم .
هوای ما زن ها را مرد ها حسابی داشتند نه فقط مرد ها بلکه تمام خدام امام حسین حواسشان به زوار امام حسین بود چه آنکه پاهای خسته ی زوار را در دست داشت و دلش می خواست تا می تواند خستگی اش را رفع کند ،چه آن که خالصانه فریاد می زد و زوار را به خانه اش دعوت می کرد .
سخن از خستگی به میان آمد باید بگویم ،خستگی هایش هم عجیب و شیرین بود در این راه ،شاید خستگی و درد تا مدتی کوتاه بر جسمم آواره بود اما روحم چنان جلا گرفته بود که اجازه نمی داد ،خستگی بر همه ی وجود غلبه کند ،فقط خدا می داند که این خستگی پاها گاهی جانم را به لبم می آورد اما انگار هرچه خسته تر می شدم ،شیرینی اش جوری دیگر زیر زبانم مزه می کرد. اما نه آخر مگر می شود از خستگی و درد هم سخن گفت وقتی تمام وجودت را عشق فرا گرفته که هر سال با وجود تمام سختی ها به سویش می دوی .
آری عشق ،به راستی که زیباترین جلوه ها ی وجود جهان در این کلمه ی زیبا نمود پیدا میکنند.
اما در این راه عشق جور دیگری معنا می شود .
عشق را باید از آن کسی پرسید که همه دارایی اش را، همه ی دارایی اش را وقف زوار می کند ،عشق را خستگی پاهایی معنا می کنند که خستگی برایشان هیچ معنایی ندارند و چه زیبا و دلنشین است که برق مدال عشق با آبله ی پا بدرخشد.
آری ، آری حقیقت این است که ظرف کلمات کوچک تر از آن است که گنجایش این همه احساس و عشق را داشته باشند .
اما .
اما تمام این خستگی ها و از عشق دویدن ها بی پاسخ نمی مانند ،آن گاه که پس از سه روز در بیابان دویدن قاب از اشک شکسته ی دیدگانت منتظرگاه گنبد امام حسین و برادر با وفایش می شود تمام خستگی ها رنگ و بوی دیگری می گیرند . در یک کلام باید گفت آقا جان عشق شمایید ،عشق مسیر رسیدن به کربلاست ،عشق خدام و زوار اربعین شماست ،عشق به شما رسیدن بعد از سه روز خستگی بی پایان است و در آخر در آغوش کشیدن و گره زدن بند قلب به شبکه های ضریح زیبایتان است می دانید از کدام گره سخن می گویم همان گره کوری که قلب همه را به خود زنجیر کرده و تا اسم شما می آید انگار کسی در قلبمان گره را محکم می فشاردش .
آری آری باز هر چه قدر هم که بخواهم بگویم کم است اگر در دنیا مزه ی شیرین این عشق را نچشیده باشی از من می پرسی ، وااا از درست هایت عقب می مانی ، دوسال دیگر کنکور داری و دیگر آنجا لحظه ها با ارزش اند
و من پاسخ می دهم، که بله اما من عقب نمی افتم چرا که من کسی را به همراه دارم که تنها گوشه چشمش تمام عقب ماندنی ها را جبران میکند ، من کسی را دارم که اگر از او بخواهم به من قول داده ، قول داده تمام حاجاتم را بر آورده می کند من سال کنکور را می آیم چرا که همان طور که شما می گویید ثانیه ها آنقدر باارزشند که نباید اجازه داد ،عقربه ها آن قدر زود از پس یکدیگر بدوند، باید ثانیه هایی را ثبت و ضبط کرد و دورن قلب برای همیشه نگه داشت و از آن کسی طلب کرد که همه چیز در دستان اوست .
باید گفت نذر تک تک قدم های خسته ام به واقع آن زمان ادا خواهد شد که بابای عزیز تر از جانم بیایند چرا که تک تک قدم هایم را نذر ظهورشان کرده بودم .
این است تمام عشق من در این سه سال.
وقتی شب اول که از کربلا رسیدیم کتاب به سوی بهشت را که درباره ی آداب زیارت و فضیلت زوار امام حسین (علیه السلام) بود را می خواندم و به آن قسمتش رسید که نوشته بود :(( کسی که خدا خیرش را بخواهد محبت امام حسین و زیارت آن حضرت را به دلش می اندازد و فقط کسی که در آزمون الهی موفق بوده و خدا دلش را امتحان کرده ، و او را توفیق شناخت و معرفت اهل بیت داده ، موفق به زیارت می شود.)) قطره اشکی از دریای احساساتم ، از روزنه ی دیدگانم پایین چکید و من آن شب با شوقی بی پایان از آن همه محبت خدا به خواب رفتم .
خدایا هزار سجده ی شکر هم کم است می دانم اما من در یک لفظ ساده می گویم ممنونم هزاران هزار بار ممنونم که عشق و محبت امام حسین را به من ارزانی داشتی که اگر نداشتم می دانم ادامه ی زندگی ام به واقع خیلی سخت می شد .
شکرت
درباره این سایت