سلام عذرای کوچک دوست نداشتنی، به هیچ وجه دوست ندارم تکرار شوی
فقط بگذار برایت از تجربیاتی که تو برایم خلق شان کردی بگویم
بگویم که باید بدانی که همیشه نباید پیش از به وقوع پیوستن هیچ اتفاقی تا این اندازه به خاطرش شاد و یا ناراحت باشی چرا که می بینی ،روزگار تو را به بازی گرفته و میخواهد حرصت را دربیاورد. پس چشمه ی پاک احساساتت را این قدر زود به تلاطم نینداز .
برای به دست آوردن خیلی از خواسته هایت تلاش نکن، چرا که خیلی زود در می یابی آنقدری ارزشش را نداشت که خودت را به خاطرش به آب و آتش بزنی و خدا را چه دیدی که همان هایی را که روزی با جان و دل می خواستی ، به عامل آزارت تبدیل شوند
برای آینده آن قدر وعده ی دکتر شدن به خودت نده آخر اصلا به تو نمی آید که دکتر باشی .
کلاس زبانت را ادامه بده پیش از آنکه دیر بشود
بخند کمی بیشتر بخند .
اینقدر غر نزن که درس های خواندنی خیلی بهتر از نوشتنی است و این وعده را نده که هرچه که بزرگتر می شوی و نوشتنی هایت کمتر می شود درس خواندن، آسان تر
چون این یک دورغ بزرگ است از دوران مشق نوشتنت خیلی لذت ببر .
عروسکی را که دوستش داری همه جا با خودت نبر چرا که در این مواقع نمی دانم به چه دلیلی، ولی بزرگتر ها خیلی تورا بزرگ می بینند و تو بعد ها که به یادت می آورند گونه هایت سرخ خواهند شد
از همه مهمتر این قدر زود اشک نریز نگذار شجاعت ها و قُوایت زیر پرده ی اشک هایت پنهان شوند چرا که تو خیلی قوی تر از این حرف ها هستی
نگران نباش،تا آن زمان که نگرانی، همه چیز به طرزی بی رحمانه بر خلاف خواسته هایت پیش خواهند رفت . پس آرام باش ، آرام .
گذشته ی عزیز خدا می داند چه قدر از گذشتنت خوشحالم ، تو با همه ی سختی هایت عذرای امروز را ساختی ، و باید بگویم عذرای امروز در نوع خود بی نظیر است تو نباید نگران عذرای امروز باشی تو باید تا می توانی در صدد پرورش خودت باشی ، این عذرا که امروز برای تو دست به قلم شده و نصیحتت می کند با عبور از تو به کمال رسیده، درست است تو را دوست ندارد و تورا پر از سختی و اشک و آه و خنده می بیند اما
اما عذرا به آینده امیدوار است و مطمئن باش تورا سرافراز کرده و به تمام آرمان های کودکانه ات خواهد رساند فقط برای عذرای کنونی خیلی دعا کن، که گاهی دنیارا همچون تو زیبا و دوس داشتنی ببیند و همان طور ساده لوحانه از کنار بعضی از افردا و اشخاص و اتفاقات و امور گذر کند ، همان طور که تو گذر می کردی،گاهی دست تو را بگیرد ،تا تو اورا به دنیای کودکی هایش دعوت کنی و همچون بعضی از اطرافیان نباشم که تا چشمم به کودکی می افتد نگاه سنگینم را رویش بیندازم که بدن نحیفش آزده شود، و بخواهم با نگاه هایم به او ثابت کنم که خیلی از او بزرگتر و فهمیده ترهستی
یادت نرود تو از این نگاه ها متنفر بودی، و از همه مهمتر روزی کودک بودی.
با اینکه از تو متنفرم اما خیلی ممنونم که بودی ،که حضور داشتی، دیگر حرفی با تو ندارم
همیشه در لابه لای دفتر خاطرات شاد و پیروز و آرام باشی
ممنونم از پرنیان جوووون به خاطر دعوت به چالش و وبلاگ سکوت
درباره این سایت